روز دوازدهم من
سلام به همه بعد از انتظار و گریه های شبونه برای بابایی
بابایی ظهر اومد خسته و خواب آلود بود
مامان بزرگ داشت جای منو عوض میکرد مامانی هم داشت استراحت میکرد تا حالش بهتر بشه خاله جونم داشت نهار رو اماده میکرد
من که بابایی رو دیدم بابایی منو بغل کرد تا مامان بزرگ برام مای بی بی بیاره بوسم کرد و...
من از شوق دیدن بابایی جیش کردم روی تی شرت بابایی اما بابایی منو دعوا نکرد بوسم کرد و گفت الهی دورت بگردم
بعد منو داد به مامان بزرگ و رفت پیش مامانی داروهاش رو داد
اینم عکس تی شرت بابایی که من جیش کرده بودم روش
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی