روزهفتم از زندگی من
سلام به همه نی نی های تنها و بدون داداش و آبجی
من امروز تنها موندم خونه با خاله و مادربزرگ
آخه میدونین امروز مامانی رفته بود دکتر تا بخیه های شیمکشو برداره منم همه اش دلواپسش بودم خیلی نگرانش بودم که خاله ازم عکس گرفت بعدش که مامانی اومد خیالم راحت شد
اینم عکسم درحالت دلواپسی و نگرانی برای مامانی
شب شد و بابایی از سرکار برگشت هم منو و هم مامانی رو بوس کرد بعدش بابایی و مامانی منو قلقلک دادن و باهام حرف زدن منم داشتم میخندیدم آخه قلقلکم اومد بعدش بابایی و مامانی بوسم کردن و گشنه ام شده بود مامانی بهم شیر داد بابایی هم رفت تا داروهای مامانی رو بگیره
وقتی قلقلکم اومد اینجوری میخندیدم اینم عکسم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی